این شب ها چشم هر کس به بچه سید ها می افتاد بی اختیار اشکش جاری می شد؛ خصوصاً بچه های کم سن و سال تر. در شب شهادت بی بی آن ها وسط می نشستند و بقیه دورشان حلقه می زدند و با هم در عزای مادر،  هم ناله می شدند، نوحه می خواندند و اشک می ریختند.

ایام فاطمیه بود. راهروهای بیمارستان هم سیاه پوش شده بودند. صدای دسته و عزاداری از پنجره باز اتاق می آمد. غمگین و بی حوصله روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود.کتابی را که برایش آورده بودند تا بخواند را برداشت. روی جلدش را چند دقیقه ای با دقت نگاه کرد (گزیده فرهنگ نامه جبهه انقلاب اسلامی ایران در جنگ تحمیلی. جلد 1. آداب و رسوم. نوشته: سید مهدی فهیمی. نشر پایداری". "فرهنگ جبهه)

یاد آن روزها افتاد لحظه ای چشمانش را بست. خاطرات مثل برق و باد از جلوی چشمش گذشتند : شب های عملیات ، شوخی ها و خنده ها ، دوستان شهیدش ، قمقمه های خالی ، بمب های شیمیایی ، تاول های آزار دهنده ، زخم زبان های بعد از جنگ ، بی خوابی های شبانه ، سرفه های مکرر  همه و همه ...

چشم هایش پر از اشک شد . یاد حرف دکتر افتاد. گفته بود گریه برایت خوب نیست . نباید استرس داشته باشی . نباید هیجانی بشی .

اشک ها رو پاک کرد و شروع به خوندن کتاب کرد  همینطور خوند و خوند تا رسید به این جا :

در دهه فاطمیه رزمندگان حال و هوای دیگری داشتند. عزاداری در این ایام فوق العاده سنگین بود و هیئت ها سنگ تمام می گذاشتند. مصیبت خوانی و مداحی، با ذکر آن چه بر سر ام ابیها و پاره تن پیامبر رفته و در کتب معتبر آمده بود، داغ دل های سوخته را تازه تر می کرد.

نشسته خواندن نماز شب با حزن و اندوه و افسردگی تمام به یاد مادر در مقایسه با نشاط و آمادگی سایر شب ها برای بهتر درک کردن واقعه و حال حضرت فاطمه سلام الله علیها بعد از آن، جگر بچه ها را آتش می زد.

این شب ها چشم هر کس به بچه سیدها می افتاد بی اختیار اشکش جاری می شد؛ خصوصاً بچه های کم سن و سال تر.

در شب شهادت بی بی آن ها وسط می نشستند و بقیه دورشان حلقه می زدند و با هم در عزای مادر،  هم ناله می شدند، نوحه می خواندند و اشک می ریختند.

بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر شد . یادش افتاد شبهایی که رمز عملیات مزین به نام حضرت زهرا(س) بود، از بچه سیدها قول شفاعت می گرفتند. سیدها  را قسم می دادند به مادرشان که برای شهادتشان دعا کنند . یا قسم می دادند که اگر شهید شدند آنها را شفاعت کنند .

 حالا نمی دانست آیا آنها یادی از ش می کنند؟

با خودش می گفت: من در این چند سال، فاطمیه ها به یاد آن روزها ، به یاد تک تک بچه ها  سینه زدم ولی امسال ....

آهی کشید و به کپسول اکسیژن خیره شد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: